جوان هفده ساله‌ائی که فرمانده عملیات سپاه خاش شد

ساخت وبلاگ
جوان هفده ساله‌ائی که فرمانده عملیات سپاه خاش شد
نویسنده: غلامعلی نسائی
انقلاب که شد، انقلاب صادق را با خودش برد، روزهای اول که همیشه با منافقین درگیر بود، لباس و تنش همه کبود و خونی بود.
شانزده هفده ساله بود که رفت خاش، شد فرمانده عملیات سپاه خاش، نشان میداد که مرد شده، وقت زن بردنش هم شده است.
چند وقتی گذشت و یک روز یک نامه‌ائی رسید از بردارم صادق مکتبی، با شوق و ذوق باز کردیم و خواندیم، یک شماره تماس داده بود، زنگ بزنیم. چند تا عکس هم فرستاده بود، تفنگ و لباس بلوچی تنش، یک جایی هم روی طناب داشت آموزش میدید.

با لباس فرم سپاه هم عکس گرفته بود.

نامه اول صادق که آمد، همه ما دور هم بودیم میخواندیم و از شوق زار زار گریه میکردیم.
مانده بودیم یک پسر کم سن و سال چطوری تحمل سختی را دارد،

توی هوای سیستان بلوچستان و مبارزه با اشرار و ضد انقلاب و قاچاقچیهای ضد انقلاب...

نامه اش عرفانی بود، نوشته بود راهی که من میخواستم پیدا کردم، راه خدا و پیامبر و قران است و شما ذره ائی ناراحت نباشید که اینجا خدا با ما هست.

از شما خواهران می خواهم، راه حضرت زهراء و حضرت زینب را بروید.

همانطور که من یک پاسدار انقلابم، شما با حجاب و عفاف خود پاسدار انقلاب باشید.

خیلی زود من و خواهر بزرگم رفتیم مخابرات و برای صادق زنگ زدیم و گفتند: برادر مکتبی رفته اند ماموریت. آن وقت اینطوری نبود یک نامه دو سه روزه برسد، حدود پانزده تا بیست روز توی راه بود.

خیلی ناراحت و دلگیر و دست خالی برگشتیم، از ناراحتی بغض کردم.

سه چهار روز دیگر به عروسی ام مانده بود، با غلامحسین حمزه ائی نامزد بودیم، قرار بود زنگ بزنیم به صادق که مرخصی بگیرد و ما قرار عروسی بگذاریم.

دلسرد شدم، که صادق توی‌عروسی من نیست.

حدود غروب خواهرا و با مادرم نشسته بودیم، چائی عصرانه را میخوردیم و صحبت صادق را میکردیم. مادرم گفت: چی شد رفتید زنگ زدید؟

گفتم: هیچی ما این همه راه رفتیم زنگ زدیم، گفتن صادق رفته ماموریت. نبود.

پدرم از راه رسید و شنید، گفت: من فکر میکنم، صادق داره میاد مرخصی و به شما نگفته، به دوست خود سفارش کرده که شما زنگ زدید، بگویند رفته ماموریت، میخواد سر زده بیاد. اینطور که ناگهانی رفت، بدانید که ناگهانی ام خودش میاد همه را غافگیر کند.

گفتم: بعید میدانم، خیلی جدی گفتند رفته ماموریت.

همینطور داشتیم صحبت میکردیم. در حیاط تق تق تق صدا کرد.

زنگ نداشتیم، در میزدند و در باز میکردند یک یالله و هر کی بود وارد می شد.

روی سکو نشسته بودیم، در صدا کرد، همه ما سرچرخاندیم، در باز شد صادق کوله پشتی روی شانه، با لباس بسیجی و آرم سپاه، ریش با صفا و صورت باد کرده، با چهره نورانی، مثل پاره ائی از نور وارد شد.

هول کردیم پریدیم و یک پاتیکه به سفره زدیم و بلند شدیم، استکان های چائی همه برگشت و اصلا نفهمیدیم کی توی حیاط هستیم و صادق را یکی یکی بغل کردیم و اشک شوق و گریه مادرم، همهمه ائی توی حیاط ما برپا شد...

ملت بیاید که صادق آمده است.

صادق مکتبی هفده سالگی فرمانده عملیات سپاه خاش شد، هجده نوزده سالگی مسئول زندان بویه گرگان، بیست سالگی فرمانده گردان علی ابن ابی طالب(ع) و در سن بیست یک سالگی فرمانده گردان خط شکن «حمزه سیدالشهداء(ع)» و در سن حدود 22 سالگی بشهادت رسید

میگویند دوجا جنگ مدیون رشادتهای جوان گلستانی است، یکی در فاو دیگری در پاتک سنگین عراق که گارد ریاست جمهوری عراق وارد عمل شد و تنها صادق مکتبی با گردانش مقابل گارد آهنین صدام ایستاد و آنها را زمینگیر کرد...

از همرزمان سردار صادق مکتبی میخواهیم اگر خاطراتی با او دارید با ما تماس بگیرید، کتاب مهتاب هور کم کتابی نخواهد شد....


با تشکر انجمن نویسندگان استان گلستان هوران
غلامعلی نسائی
09035489113

دوره خلاقیت با محوریت نویسندگی خلاق برای فیلم انقلاب...
ما را در سایت دوره خلاقیت با محوریت نویسندگی خلاق برای فیلم انقلاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : diareranj بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 21:15